پيامبر و دين اسلام 15 ص - word (..doc) - دانلود,مقاله,پيامبر,و,دين,اسلام,15,ص,دانلود
قسمتی از متن :
بعثت رسول خدا(ص)
چهل سال از عمر رسول خدا(ص)گذشته بود كه به طور آشكار فرشته وحى به آن حضرت نازل شد و آن بزرگوار به نبوت مبعوث گرديد.
كيفيت نزول وحى
پيش از اين گفتيم رسول خدا(ص)هر چه به چهل سالگى نزديك مىشد به تنهايى و خلوت با خود بيشتر علاقهمند مىگرديد و بدين منظور سالى چند بار به غار«حرا»مىرفت و در آن مكان خلوت به عبادت مشغول مىشد و روزها را روزه مىگرفت و به اعتكاف مىگذرانيد و بدين ترتيب صفاى روحى بيشترى پيدا كرده و آمادگى زيادترى براى فرا گرفتن وحى الهى و مبارزه با شرك و بت پرستى و اعمال زشت ديگر مردم آن زمان پيدا مىكرد.
و بر طبق نقل علماى شيعه و روايات صحيح،بيست و هفت روز از ماه رجب گذشته بود و رسول خدا(ص)در غار«حرا»به عبادت مشغول بود،در آن روز كه به گفته جمعى روز دوشنبه بود حضرت خوابيده بود و اتفاقا على(ع)و جعفر برادرش نيز براى ديدن محمد(ص)و يا به منظور شركت در اعتكاف آن حضرت به غار آمده بودند و دو طرف آن حضرت خوابيده بودند.
رسول خدا(ص)دو فرشته را در خواب ديد كه وارد غار شدند و يكى در بالاى سر آن حضرت نشست و ديگرى پايين پاى اوـآنكه بالاى سرش نشست نامش جبرئيلو آن كه پايين پاى آن حضرت نشست نامش ميكاييل بودـميكائيل رو به جبرئيل كرده گفت:
به سوى كدام يك از اينها فرستاده شدهايم؟
جبرئيلـ به سوى آنكه در وسط خوابيده!
در اين وقت رسول خدا(ص)وحشت زده از خواب پريد و چنانكه در خواب ديده بود در بيدارى هم دو فرشته را مشاهده فرمود.
پيش از اين محمد(ص)بارها فرشتگان را در خواب ديده بود و در بيدارى نيز صداى آنها را مىشنيد كه با او سخن مىگفتند و بلكه همان طور كه قبل از اين اشاره كرديم از دوران كودكى خداى تعالى فرشتگانى براى حفاظت و تربيت او در خلوت و جلوت مأمور كرده بود كه با او بودند.
ولى اين نخستين بار بود كه آشكارا فرشته الهى را پيش روى خود مىديد.
گفتهاند:در اين وقت جبرئيل ورقهاى از ديبا به دست او داد و گفت:«اقرء»يعنى بخوان.
فرمود:چه بخوانم!من كه نمىتوانم بخوانم!
براى بار دوم و سوم همين سخنان تكرار شد و براى بار چهارم جبرئيل گفت:
«اقرء باسم ربك الذى خلق،خلق الإنسان من علق،اقرء و ربك الأكرم،الذى علم بالقلم،علم الإنسان ما لم يعلم» .
[بخوان به نام پروردگارت كه(جهان را)آفريد،(خدايى كه)انسان را از خون بسته آفريد،بخوان و خداى تو مهتر است،خدايى كه(نوشتن را به وسيله)قلم بياموخت.]
جبرئيل خواست از جا برخيزد و برود،محمد(ص)جامهاش را گرفت و فرمود:
نامت چيست؟گفت:جبرئيل.
جبرئيل رفت و رسول خدا(ص)از جا برخاست و اين آياتى را كه شنيده بود تكرار كرد،ديد در دلش نقش بسته و ديگر از هيجانى كه به وى دست داده بود نتوانست در غار بماند از آنجا بيرون آمد و به سوى مكه به راه افتاد،افكار عجيبى او را گرفته و منظره ديدار فرشته او را به هيجان و وجد آورده بود.در روايات آمده كه به هر سنگو درختى كه عبور مىكرد،با زبان فصيح به او سلام كرده و تهنيت مىگفتند و در تواريخ است كه رسول خدا(ص)فرمود:همين كه به وسط كوه رسيدم آوازى از بالاى سر شنيدم كه مىگفت:اى محمد تو پيغمبر خدايى و من جبرئيلم،چون سرم را بلند كردم جبرئيل را در صورت مردى ديدم كه هر دو پاى خود را جفت كرده و در طرف افق ايستاده و به من مىگويد:اى محمد تو رسول خدايى و من جبرئيلم،در اين وقت ايستادم و بى آنكه قدمى بردارم بدو نظر مىكردم و به هر سوى آسمان كه مىنگريستم او را به همان قيافه و شكل مىديدم!
تصاویری از چند صفحه نخست فایل :
توجه فرمایید بدلیل تهیه ی تصویر با نرم افزار های خارجی متن نمایش داده شده در تصاویر ممکن است دارای اشکالاتی در نمایش برخی حروف باشد که در فایل اصلی بدون مشکل است
مبلغ قابل پرداخت 10,000 تومان
برچسب های مهم